کد مطلب:121986 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:253

ذکر تخلف مردم از اطاعت امام حسن و اختلاف کلمه ی ایشان در حق
این معنی مكشوف است كه امام حسن از نخست روز دل به مردم كوفه بسته نداشت و ایشان را به وفای عهود و رصانت میثاق آراسته نمی پنداشت و می دانست كه لشكر با او نمی پاید و این كار بر معویه فرود می آید و از آن روز كه مردم تقدیم بیعت او كردند و قیس بن سعد بن عباده پیش دستی نمود چنان كه به شرح رفت مقاله ی آن حضرت بین الدلاله بود كه آرای مردم را مختلف و با خود مخالف می داند از این روی دو ماه در كوفه بنشست و از معاویه نام نبرد و از جهاد یاد نكرد تا گاهی كه مردم به سخن آمدند و ابن عباس از بصره مكتوب كرد ناچار از برای اتمام حجت تجهیز لشكر و بسیج سفر فرمود، مردی از بزرگان قبیله كنده را كه حكم نام داشت با چهار هزار كس به جانب انبار روان داشت و او را گفت در انبار میباش تا گاهی كه حكم من با تو می آید او برفت و بر حسب حكم در انبار فرود آمد.

از آن سوی چون معویه بر آن حال وقوف یافت چند كس از مردم خود را به سوی او گسیل داشت و او را مكتوب كرد «انك ان اقبلت الی اولك بعض كور الشام و الجزیرة غیر منفس علیك» یعنی اگر به نزدیك من آئی تو را در بعضی از بلاد شام و جزیره بی ضنتی و منافستی حكومت می دهم و پانصد هزار درهم سیم مسكوك حمل داده به سوی او فرستاد، مرد كندی بی توانی آن جمله را مقبوض داشت و با دویست تن از خاصان خویش و عشیرت خود برنشست و طریق شام گرفت.

چون این خبر در حضرت حسن علیه السلام معروض افتاد در میان جماعت برپای خواست.-

«و قال هذا الكندی توجه الی معویة و غدر بی و بكم و قد أخبرتكم مرة بعد مرة أنه لا وفاء لكم أنتم عبید الدنیا و أنا موجه رجلا آخر مكانه و انی أعلم أنه سیفعل بی و بكم ما فعل صاحبه حكم



[ صفحه 205]



و لا یراقب الله فی و لا فیكم.»

فرمود ای مردم مرد كندی بسوی معویه رفت و با من و با شما از در خدیعت كار كرد همانا بسیار وقت شما را خبر دادم كه وفا در شما نیست زیرا كه بندگان دنیائید اكنون مرد دیگر به جای او مأمور می دارم و می دانم كار چنان خواهد كرد كه حكم كرد و در حق من و شما خدای را نگران نخواهد شد آنگاه مردی را از قبیله بنی مراد پیش طلبید و فرمود طریق انبار پیش دار و با چهار هزار كس در آن بلده می باش و در محضر جماعت پیمان سخت از او گرفت «و اخبره انه سیغدر كما غدر الكندی فحلف له بالایمان التی لا تقوم لها الجبال أنه لا یفعل فقال الحسن انه سیغدر» حسن علیه السلام خبر داد او را كه به كردار كندی غدر خواهد كرد مرد مرادی سوگندها یاد كرد كه كوه حمل آن نتواند كرد كه چنین نكند با این همه حسن علیه السلام فرمود زود باشد كه غدر كند و چنان بود كه او فرمود چون وارد انبار شد و معویه را آگهی رسید و در زمان او را مكتوب كرد و پانصد هزار درهم بفرستاد و عهد كرد كه در بلاد شام و جزیره او را نیز حكومتی دهد مرادی نیز از انبار برنشست و شتاب زده طریق شام گرفت.

اما از آن سوی چنان كه یاد كردیم چون عبیدالله بن عباس با دوازده هزار تن مرد سپاهی در مسكن فرود شد و معویه این بدانست با لشكرهای خود طی مسافت كرده در اراضی مسكن در قریه ی كه آن را حیوضه می نامیدند در آمد و لشكرگاه كرد و عبیدالله بن عباس نیز لشكر خود را جنبش داده در برابر او نزول فرمود. روز دیگر چون آفتاب از افق روی بنمود معویه آغاز مبارزت فرمود از دو سوی لشكرها برنشستند وصف راست كردند و جنگ پیوستند جمعی از جانبین مجروح و گروهی مطروح افتاده و لشكر معویه را براندند چندان كه بمعسكر خود بازگشتند عبیدالله نیز با مردم خود در لشكرگاه خویش بیاسود.

چون شب در آمد و تاریكی جهان را فروگرفت معویه كس به نزدیك عبیدالله بن عباس فرستاد و بدو مكتوب كرد «ان الحسن قدر اسلنی فی الصلح و هو مسلم الامر



[ صفحه 206]



الی فان دخلت فی طاعتی الآن كنت متبوعا و الا دخلت و انت تابع و لك ان اجبتنی الان ان اعطیك الف الف درهم اعجل لك فی هذا الوقت نصفها و اذا دخلت الكوفة النصف الاخر» یعنی همانا حسن علیه السلام از برای صلح مرا مكتوب كرد و امر خلافت را تسلیم من فرموده اگر الان به نزدیك من شتاب گیری و طاعت و متابعت مرا اختیار كنی متبوع و مطاع خواهی بود و اگر نه ناگزیر قلاده مرا در گردن خواهی گذاشت و آنگاه تابع خواهی بود هم اكنون اگر فرمان مرا اجابت فرمائی هزار هزار درهم تو را عطا كنم یك نیم آن را در این ساعت بدهم و نیم دیگر آن را بعد از دخول كوفه تسلیم نمایم.

عبیدالله چون بر این جمله وقوف یافت هم در آن شب بی آن كه كسی را آگهی دهد. به نزدیك معویه شتافت و آن مال را كه میعاد بود مأخود داشت چون صبح روشن شد مردم عراق برخاستند و در انتظار همی بودند كه عبیدالله بیرون شود با ایشان نماز گذارد چند كه فحص كردند او را نیافتند ناچار قیس ابن سعد بن عباده با ایشان نماز گذاشت آنگاه خطبه ی قراءت كرد و كردار عبیدالله را بنكوهید و لشكر را به صبر در جهاد و جنگ با دشمن وصیت فرمود مردمان او را به نیكوتر وجهی اجابت كردند «و قالوا انهض بنا الی عدونا علی اسم الله» گفتند روان شو بنام خدا و ما را به جنگ دشمن كوچ می ده كه مطیع و فرمانبرداریم پس قیس از منبر فرود آمد و ساخته جنگ شد و لشكر صف راست كرد.

این وقت از جانب معاویه بسر بن ارطاة پیش روی صف آمد و فریاد برداشت كه ای لشكر عراق این چه بیهوده كاریست كه به دست گرفته اید اینك عبیدالله بن عباس كه امیر شما در جیش ما حاضر است و امام شما حسن بن علی با ما طریق مصالح و مسالمت سرده شما با چه اندیشه مقاتلت ما را می جویید و خود را دستخوش سنان و شمشیر می سارید قیس بن سعد روی با لشكر كرد و گفت از دو كار یكی را اختیار كنید اگر خواهید بیعت اهل ضلال را دست فرادهید و دین خود را به دنیا بفروشید و اگر نه گرفتیم كه بسر بن ارطاة این سخن را صدق



[ صفحه 207]



می گوید شما بی آن كه امامی داشته باشید با دشمنان دین بكوشید لشكریان گفتند ما متابعت این جماعت را نخواهیم كرد و تا جان در تن داریم رزم خواهیم داد چون شیر آشفته و پلنگ زخم خورده ساخته جنگ شدند و از دو سو لشكر جنبش كردند و تیغ و سنان در هم نهادند رزمی صعب در میان برفت و لشكر شام واپس شده بمعسكر خویش شتافتند.

كردار قیس بر معویه ثقیل افتاد كس به قیس فرستاد باشد كه او را به مال بفریبد كار بكام او نرفت و قیس او را بدین كلمات كتاب كرد «لا والله لا تلقانی أبدا الا بینی و بینك الرمح» یعنی سوگند با خدای هرگز مرا ملاقات نخواهی كرد الا آن كه در میان من و تو كار با سنان نیزه باشد چون از فریفتن قیس مأیوس گشت بدین گونه به سوی او مكتوب كرد «اما بعد فانك یهودی ابن یهودی تشقی نفسك و تقتلها فیما لیس لك فان ظهر احب الفریقین الیك نبذك و عذلك و ان ظهر ابغضهم الیك قتل بك و قتلك و قد كان أبوك اوتر غیر قوسه و رمی غیر غرضه فأكثر الجبن و اخطأ المنضل فقتله قومه و ادركه یومه فمات بحوران طرید أغریبا» یعنی ای جهود پسر جهود شفا می دهی قلبت را و بكشتن می دهی خود را در كاری كه به هیچ وجه سود و زیانی از برای تو ندارد پس اگر غالب شود آن لشكری كه تو دوست می داری ترا بدست ذلت سپارند و عزل و عزلت فرمایند و اگر آن جماعت را كه دشمن داری غلبه جویند ترا عرضه ی مصائب و مهالك دارند همانا پدرت سعد بن عباده جز بر كمان خویش وتر بست و جز بر نشان خویش تیر افكند جبن او فراوان شد و زخم او خطا كرد لاجرم او را قوم او كشتند و روز او فرارسید در اراضی شام طرید و غریب بمرد.

چون این مكتوب بقیس بن سعد رسید در پاسخ بدین گونه نگاشت: «أما بعد فانما انت وثن ابن وثن دخلت فی الاسلام كرها و اقمت فیه فرعا و خرجت منه طوعا و لم یجعل الله لك فیه نصیبا لم یقدم اسلامك و لم یحدث نفاقك و لم تزل حربا لله و لرسوله و حزبا من احزاب المشركین و عدوا لله و لنبیه و للمؤمنین من عباده



[ صفحه 208]



و ذكرت ابی فلعمری فما اوتر الا قوسه و لا رمی الا غرضه فشغب علیه من لا یشق غباره و لا یبلغ كعبه و زعمت أنی یهودی ابن یهودی و قد علمت و علم الناس أنی و أبی اعداء الدین الذی خرجت منه و انصار الدین الذی دخلت فیه و صرت الیه و السلام».

می گوید ای صنم پسر صنم اسلام را گردن نهادی از در كراهت و در اسلام بپائیدی از در خوف و دهشت و دیگر باره از اسلام بیرون شدی از در طوع و رغبت خداوند تو را از این دولت بهری و نصیبی نداد از قدیم مسلمان نبودی و به تازه منافق نشدی همواره با خدا و رسول طریق محاربت و مخاصمت سپردی و در خیل منافقین و مشركین بودی و خصومت با خدا و رسول و مؤمنین افكندی و این كه پدر مرا به بد یاد كردی قسم به جان خودم پدر من همواره وتر بر كمان خود بست و تیر بر نشان خود افكند لكن شر از برای او انگیخت و خصمی او آغاز كرد كسی كه كردار او را نتواند دید و به قدم او تنواند رسید مرا جهود و جهودزاده گفتی تو می دانی و مردم نیز می دانند من و پدرم دشمن بودیم دینی را كه از آن بیرون شدیم و نصرت كردیم دینی را كه بدان در آمدیم و طریق آن گرفتیم و السلام.

چون این كتابت به معویه رسید سخت در خشم شد و خواست دیگر باره مكتوبی به قیس نویسد عمرو بن عاص گفت دیگر با او مكتوب مكن چه این كرت از این سخت تر و زشت تر خواهد نوشت بگذار گاهی كه كار بر تو استوار بایستد ناچار متابعت تو خواهد كرد.

بالجمله كار قواد و سرهنگان سپاه امام حسن علیه السلام از این گونه می رفت و بزرگان كوفه نیز در نهانی به سوی معاویه مراسلات و مكاتیب متواتر می كردند و قرع الباب مودت و مضافات می فرمودند و آن حضرت بر این جمله مطلع و مشرف بود و از آن طرف حال سرهنگان سپاه كه به نزد معویه رفتند چون مكشوف افتاد مردم را بیاگاهانید و در معنی تنبیهی می فرمود كه با چنین قوم تدمیر دشمن نتوان كرد و تقویم دین نتوان فرمود جماعتی به نزدیك آن حضرت آمدند و عرض كردند «أنت خلیفة ابیك و وصیه و نحن السامعون المطیعون لك فمرنا بامرك» گفتند توئی خلیفه



[ صفحه 209]



پدرت علی علیه السلام و ما مطیع و فرمان برداریم بهر چه خواهی فرمان كن تا اطاعت كنیم.

فقال: كذبتم والله ما وفیتم لمن كان خیرا منی فكیف تفون لی و كیف أطمئن الیكم و [لا] أتق بكم ان كنتم صادقین فموعدنا ما بینی و بینكم معسكر المدائن فوافوا الی هناك.

فرمود سوگند با خدای كه سخن بكذب كردید شما با پدر من علی كه بهتر از من بود وفا نكردید چگونه با من وفا می كنید و چگونه من مطمئن خاطر می شوم و محكم می شمارم سخن شما را اگر راست می گوئید میعاد من و شما در لشكر گاه مداین است طریق مداین را پیش گیرید.

چون آن حضرت می دانست كه تخلف این لشكر یكباره در مداین ظاهر خواهد گشت میعاد در آنجا نهاد معنی از پیش خبر داد، بالجمله بجانب مداین روان شد جماعتی با آن حضرت كوچ دادند و گروهی تقاعد ورزیدن و بدانچه گفتند و وعده دادند وفا ننمودند چنان كه علی علیه السلام كار بدین گونه كردند پس آن حضرت در میان جمع ایستاده شد و این كلمات را قرائت كرد و قال:

غررتمونی كما غررتم من كان من قبلی مع أی امام تقاتلون بعدی مع الكافر الظالم الذی لا یؤمن بالله و لا برسوله قط و لا أظهر الاسلام هو و بنوأمیة الا فرقا من السیف و لو لم یبق لبنی أمیة الا عجوز درداء لبغت دین الله عوجا و هكذا قال رسول الله.

فرمود مغرور می خواهید مرا چنان كه مغرور خواستید قبل از من امیرالمؤمنین علیه السلام را با كدام امام بعد از من جهاد خواهید كرد با آن كافر ظالم كه هرگز با خدا و رسول ایمان نیاورد و اسلام ظاهر نساخت او و سایر بنی امیه مگر از بیم



[ صفحه 210]



شمشیر اگر باقی نماند از بنی امیه مگر عجوزی سالخورده همچنان دین خدا را ناراست و نا تندرست خواهد چنان كه رسول خدا این بفرمود.

بالجمله حسن علیه السلام از دیر عبدالرحمن كوچ داده از حمام عمر و دیر كعب عبور داد و صبحگاهی در قریه ساباط نزدیك بقنطره فرود آمد و در خاطر مباركش بود كه در این منزل مردم را آزمایشی كند و دوست و دشمن را به میزان امتحان درگذارند چه دانسته بود كه معویه باشعث بن قیس كندی و عمرو بن حریث و حجر بن حجرو شبث بن ربعی و گروهی از معارف سپاه را در نهانی مكتوب كرده است كه هر كس تواند حسن علیه السلام را به درجه شهادت برساند او را دویست هزار درهم عطا كند و به لشكری از لشكرهای شام ریاست دهد و دختری از خویشتن را به حباله ی نكاح او درآورد از این روی امام حسن همواره با درع و جوشن بود و هنگام نماز با حافظان و حارسان حاضر می شد و چنان افتاد كه كرتی حضرتش را آماج تیر ساختند و تیر بر جوشن آمد و كارگر نگشت لاجرم امتحان چنین لشكر واجب می نمود و تواند بود كه همی خواست آیندگان شیعی بدانند كه یكی از حكمتهای مصالحه ی با معویه نارسائی ادوات حربیه و نفاق مردم بیش بود پس روز دیگر چون سفیده صبح بدمید فرمان كرد تا منادی ندا در داد كه «الصلوة جامعه» پس مردمان انجمن شدند و آن حضرت بر منبر صعود داد:

فقال: الحمد لله كلما حمده حامد و أشهد أن لا اله الا الله كلما شهد له شاهد و أشهد أن محمدا رسول الله أرسله بالحق و ائتمنه علی الوحی صلی الله علیه و آله، أما بعد فوالله انی لأرجو أن أكون قد أصبحت بحمد الله و منه و أنا أنصح خلقه لخلقه و ما أصبحت محتملا علی مسلم ضعینة و لا مریدا له بسوء و لا غائلة ألا و ان ما تكرهون فی الجماعة خیر لكم مما تحبون فی الفرقة، ألا و انی ناظر لكم خیرا من نظركم



[ صفحه 211]



لأنفسكم فال تخالفوا أمری و لا تردوا علی رأیی غفر الله لی و لكم و أرشدنی و ایاكم لما فیه محبته و رضاه انشاء الله.

بعد از سپاس و ستایش یزدان پاك و درود خواجه ی لولاك می فرماید سوگند با خدای آرزوی من آنست كه خداوند را حمد گویم و نعمت او را سپاس گذارم و مردم را به نیروی نصیحت و موعظت از طریق غوایت به شاهراه هدایت كوچ دهم نه آن كس باشم كه حمل حقذی و كینه از مسلمانی در خاطر اندازم و از برای او اراده غائله و نائبه كنم هان ای مردم بدانید آن چیزی كه داعی جماعت و موجب اجتماع است اگر چند مكروه دارید نیكوتر از آنست كه سبب تفرق و تشتت گردد اگر چند محبوب شمارید دانسته باشید كه نظر من از برای شما در خیر شما فاضلتر است از آن چه در خیر خود اندیشه توانید كرد لاجرم مخالفت نكنید مرا و به سوی من بازنگردانید رأی مرا خدا آمرزش دهد مرا و شما را و ارشاد كند مرا و شما را بچیزی كه ستوده او و رضای اوست انشاء الله.

چون این خطبه را بپای آورد از منبر فرود شد مردمان با یكدیگر نگران شدند و گفتند از این سخنان چه فهم كردید و اراده حسن علیه السلام را از این خطبه چه گمان بردید؟ جماعتی گفتند همانا بر آن سر است كه با معاویه طریق مصالحت و مسالمت سپارد و امر خلافت را با او گذارد گروهی كه در باطن مذهب خوارج داشتند گفتند كفرو الله الرجل سوگند با خدای این مرد كافر شد.

به روایتی در این وقت ناگاه مردی ندا درداد كه ای مردم بدانید كه لشكر عراق شكسته شد و قیس بن سعد بن عباده به دست سپاه شام كشته گشت این معنی نیز طغیان خلق را تقویت كرد و از غلبه حسن علیه السلام بر معویه یكباره مایوس گشتند و بر آن حضرت بشوریدند و هم گروه به سراپرده او در رفتند و هر چه یافتند برگرفتند و مصلای آن حضرت را از زیر پای مباركش بكشیدند این وقت عبدالرحمن بن عبدالله بن جعال الازدی پیش تاخت و ردای آن حضرت را از دوش مباركش بكشید و ببرد



[ صفحه 212]



حسن علیه السلام متقلدا بسیفه بنشست و ردای بر دوش نداشت این وقت جماعتی از خاصان شیعه حاضر شدند و در گرد او پره زدند و از زیان دشمنان حاجز و مانع شدند آن حضرت بفرمود تا اسب حاضر كردند و از قبیله ربیعه و همدان كه در شمار دوستان بودند بحكم آن حضرت گروهی ملازم ركاب گشتند پس برنشست و طریق مداین پیش داشت چون خواست از تاریكیهای ساباط عبور دهد مردی از قبیله ی بنی اسد از جمله بنی نصر بن قعین كه جراح بن سنان نام داشت از كمین گاه بیرون تاخت و لگام اسب آن حضرت را بگرفت و گفت «الله اكبر یا حسن أشرك أبوك ثم أشركت أنت» ای حسن پدرت علی مشرك شد تو نیز از پس او مشرك گشتی و او را مغولی در دست بود سخت بر ران حسن علیه السلام فرود آورد چنان كه گوشت را چاك زد و استخوان را بیازرد حسن علیه السلام جلدی كرد تیغ بكشید و زخمی بر او فرود آورد و هر دو دست در گریبان بزمین افتادند عبدالله بن اخطل طائی بدوید و آن مغول را از دست جراح بن سنان بكشید و ظبیان بن عماره بر روی او درافتاد و بینی او را ببرید و آجری چند از زمین ساباط بدست كردند و سر و مغز او را بكوفتند تا جان از تن او بیرون شد.

این وقت امام حسن علیه السلام را بر سریری نشانده بجانب مداین حمل دادند و به خانه سعید بن مسعود ثقفی فرود آوردند و این سعید برادر ابوعبیده ثقفی است كه پدر مختار است و ابوعبیده در جنگ عجم در پای فیل كشته شد چنان كه در كتاب عمر بن الخطاب به شرح رقم كردیم اما سعید را امیرالمؤمنین علیه السلام حكومت مداین داد و بعد از امیرالمؤمنین امام حسن علیه السلام نیز او را به حكومت مداین بازگذاشت و مختار را هنوز موی بر عارض ندمیده بود و در نزد عم خود سعید می ریست چون امام حسن را بدین گونه نگریست «فقال المختار لعمه تعال تی ناخذ الحسن و نسلمه الی معویة فیجعل لنا العراق» گفت ای عم بپا تا حسن علیه السلام را ما خود داریم و به معویه سپاریم تا حكومت مملكت عراق را به ما واگذارد سعید گفت این چه قبیح رای است می زنی و این چه زشت كار است كه می جوئی؟ مرا گوئی كه



[ صفحه 213]



پسر دختر پیغمبر را كه پدرش مرا به این حكومت گماشته و خود امضاء داشته به معویه فاسق و فاجر فرستم؟ [1] .

شیعیان حسن علیه السلام چون بر كلمات مختار واقف شدند تصمیم عزم دادند كه او را با تیغ د گذرانند سعید از در خضوع و ضراعت او را شفاعت كرد تا دست از قتلش بازداشتند لكن شیعیان اندوهناك و حیرت زده بودند كه از بلیات حدثان چه پیش آید و كار با معویه چگونه به انجام رسد و حسن علیه السلام جای در بستر داشت و كار به مداوا می كرد صبحگاهی زید بن وهب به جهتی بر آن حضرت در آمد و جنابش را دردمند یافت عرض كرد: یابن رسول الله مردم سرگشته و متحیرند چه بینی و چه می اندیشی؟

فقال: أری والله أن معویة خیر لی من هؤلاء یزعمون أنهم لی شیعة ابتغوا قتلی و انتهبوا قلی و أخذوا مالی، والله لأن آخذ من



[ صفحه 214]



معویة عهدا أحقن به دمی و آمن به فی أهلی خیر من أن یقتلونی فیضیع أهل بیتی و أهلی، والله لو قاتلت معویة لأخذوا بعنقی حتی یدفعونی الیه سلما فوالله لأن أسالمه و أنا عزیز خیر من أن یقتلنی و أنا أسیره أو یمن علی فیكون سبة علی بنی هاشم الی آخر الدهر و معویة لا یزال یمن بها و عقبه علی الحی منا و المیت.

فرمود سوگند با خدای معویه از برای من بهتر است از این جماعت كه گمان می كنند از شیعیان منند و میان بقتل من بستند و اثقال مرا غارت كردند و اموال مرا ماخوذ داشتند سوگند با خدای گاهی كه از معویه عهد بستانم و او حافظ خون من و نگاهبان اهل من باشد بهتر از آنست كه مرا بكشند و اهل بیت مرا خار بگذارند و شیعیان مرا عرضه ی دمار دارند سوگند با خدای هرگاه با معویه طریق قتال و جدال سپارم مرا ماخوذ می دارند و دست به گردن بسته به معویه می فرستند چند كه با معاویه بر طریق مصالحت و مسالمت روم و از محل و مكانت خود ساقط نشوم بهتر از آنست كه مرا بكشد یا اسیر گیرد و منت حیات بر من نهد و این عار ابدالدهر در خاندان بنی هاشم بماند و همواره معاویه و فرزندان او بر زنده و مرده ی ما مفاخرت جویند و منت گذارند.

چون سخن بدینجا آورد زید بن وهب عرض كرد یابن رسول الله شیعیان خود را دست بازمی داری چنان گوسفندان كه ایشان را شبان نباشد؟.

قال: و ما أصنع یا أخا جهینة انی والله أعلم بأمر قدأدی به الی عن ثقاته ان امیرالمؤمنین قال لی ذات یوم و قد رآنی فرحا: یا حسن أتفرح؟ كیف بك اذا رأیت أباك قتیلا أم كیف بك اذا ولی هذا



[ صفحه 215]



الأمر بنوأمیة و أمیرها الرحب البلعوم الواسع الأعفاج یأكل و لا یشبع یموت و لیس له فی السماء ناصر و لا فی الارض عاذر ثم یستولی علی غربها و شرقها تدین له العباد و یطول ملكه یسنن بسنن البدع و الضلال و یمیت الحق و سنة رسول الله یقسم المال فی أهل ولایته و یمنعه من هو أحق به و یذل فی ملكه المؤمن و یقوی فی سلطانه الفاسق و یجعل المال بین أنصاره دولا و یتخذ عباد الله خولا و یدرس فی سلطانه الحق و یظهر الباطل و یلعن الصالحون و یقتل من ناواه علی الحق و یدین من والاه علی الباطل فكذلك حتی یبعث الله رجلا فی آخر الزمان و كلب من الدهر و جهل من الناس یؤیده الله بملائكته و یعصم أنصاره و ینصره بآیاته و یظهره علی الأرض حتی یدینوا طوعا و كرها یملاء الأرض عدلا و قسطا و نورا و برهانا یدین له عرض البلاد و طولها حتی لا یبقی كافر الا آمن و طالح الا صلح و تصطلح فی ملكه السباع و تخرج الأرض نبتها و تنزل السماء بركتها و تظهر له الكنوز یملك ما بین الحافقین أربعین عاما فطوبی لمن أدرك أیامه و سمع كلامه.

در جمله می فرماید ای زید چه توان كرد سوگند با خدای من داناترم به امری كه از ثقات به من رسیده است همانا امیرالمؤمنین علیه السلام یك روز مرا شادمان و فرحان دید فرمود ای حسن مجتبی شادمانی؟ آیا چگونه باشی گاهی كه پدر را كشته



[ صفحه 216]



بینی و چگونه باشی گاهی كه بنی امیه امر خلافت بدست گیرد و امیر ایشان را گلوئی فراخنا و امعائی گشاده است چند كه می خورد سیر نمی شود مرگش فرامی رسد و نه در آسمان او را پناهی و نه در زمین عذر خواهی است بالجمله جهان را فرامی گیرد و مردم را ذلیل می كند و سلطنتش به دراز می كشد بدعتهای ناستوده بگذارد و بمیراند حق را و سنت رسول خدای را و قسمت كند بیت المال را بر اهل خود و دفع دهد اهلش را، دلیل می شود در سلطنت او مؤمن و قوی می شود فاسق مال مسلمانان را در میان دوستان خود دست به دست می اندازد و بندگان خدای را بنده خود می دارد نابود و ناچیز می شود در مدت ملك او حق و ظاهر می شود باطل و دور می افتند نیكان و كشته می شوند آنان كه در راه حق با او جهاد می كنند و عزیز می دارد كسی را كه بر باطل بگمارد و كار بر این گونه می رود تا گاهی كه خداوند برانگیزد مردی را در آخر الزمان به روزگاری كه دهر همه دواهی و شدائد است و مردمان همه جاهل و نادانند پس خداوند او را نیرو دهد به فرشتگان خود و نگاه دارد دوستان او را و نصرت دهد او را به آیات و معجزات خود و نیرو دهد او را در زمین تا مردم همه ذلیل و مطیع او شوند طوعا او كرها پس جهان را به عدل خود و برهان خود و ضیاء خود آكنده كند تمامت بلاد و امصار در تحت قدرت او قرار گیرد كافری نماند جز این كه نیكوكار گردد درنده گان در سلطنت او طرق مسالمت سپارند شیر با آهو باز با تیهو با هم خسبند زمین چندان كه نبات دارد برویاند و آسمان چند كه بركت دارد ببارد و گنجهای جهان خویشتن را به عرض او دهند و او جهان را گوش تا گوش فراگیرد خوشا آن كس كه ادراك زمان او كند و اصغای كلام او فرماید و مدت سلطنت او چهل سال خواهد بود.


[1] شيخ عبدالجليل قزويني در كتاب نقض مي نويسد كه مختار بن ابي عبيده اين سخن را بر وجه آزمايش و استنباط عقيده ي عموي خود گفت يعني قبلا با حارث اعور همداني مشورت كرده و گفت: با ميل و گرايشي كه عمويم با معاويه دارد مي ترسم حسن را شب و نيم شبي در اختيار دشمنان گذارد تا او را شهيد سازند، چه او خود را لايق حكومت عراق مي داند و ممكن است بدين طمع پنهاني با معاويه معاهده نمايد، صلاح كار در چيست؟ حارث اعور گفت: بايد مكنون خاطر عمويت را بهر وسيله شده استنباط كني، لذا مختار به دستور حارث آن سخنان را با عمويش در ميان گذاشت كه اگر عقيده و افكار عمويش به نفع معاويه در جريان است از سخنان او فريب خورده و عقيده اش را ظاهر سازد، ولي عمويش سعيد كه چنين فكري در خاطر نداشت او را نكوهيد در نتيجه حارث و مختار از جانب سعيد مطمئن شدند.

باري اين سخن را تا آنجا كه من مطالعه دارم فقط در كتاب النقض ديده ام و در هيچ كتاب ديگري نديده ام. آيا مرحوم شيخ عبدالجليل قزويني اين سخن را از كدام دركي نقل كرده است؟ الله أعلم.